معنی مساعدت کردن در کار
لغت نامه دهخدا
مساعدت کردن. [م ُ ع َ / ع ِ دَ ک َ دَ](مص مرکب) کمک کردن. همراهی کردن. معاضدت کردن. موافقت کردن. یاری کردن. یارمندی کردن: سخت تازه شد و شادکام و بنده را به شراب بازگرفت و خام بودی مساعدت ناکردن.(تاریخ بیهقی ص 161). نیک آوردی که نیامدی و با خواجه به شراب مساعدت کردی.(تاریخ بیهقی ص 161). اگر امیر در این جنگ با ما مساعدت کند...(تاریخ بیهقی). که قضای ایزد تعالی با نصرتهای وی موافقت و مساعدت نکرد.(تاریخ بیهقی ص 176).
مساعدت
مساعدت. [م ُ ع َ دَ](ع مص) مساعده. مساعده. یاری کردن.(غیاث). مدد کردن. کمک کردن. کمک. یاری. یارمندی. دستیاری. همراهی. معاضدت. معاونت. موافقت:
عشق خوش است ار مساعدت بود از یار
یار مساعد نه اندک است و نه بسیار.
فرخی.
امیر ماضی چند رنج برد... تا قدرخان خانی یافت به قوت مساعدت وی کار او قرار گرفت.(تاریخ بیهقی). اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدت تمام نیابد.(تاریخ بیهقی ص 99). چون دوستی مؤکد گشت بدانند که مساعدت و موافقت هر دو جانب [مسعود و قدرخان]... شادمانه شوند.(تاریخ بیهقی ص 210). قضای ایزد تعالی با تضریبهای وی مساعدت و موافقت نکرد.(تاریخ بیهقی). نفاذ کار و ادراک مطلوب جز به عادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواندبود.(کلیله و دمنه). قابوس... باز گردید و با نیشابور آمد و منتظر مساعدت ایام و امکان فرصت بنشست.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 216).
مترادف و متضاد زبان فارسی
دستگیری کردن، کمک کردن، همراهی کردن، مدد کردن، معاضدت کردن، یاری کردن
مساعدت
دستگیری، غوث، کمک، مدد، مظاهرت، معاضدت، همراهی، یاری، یاوری
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) یاری کردن یارمندی کردن.
مساعدت
(مصدر) یاری کردن موافقت کردن، (اسم) یاری موافقت: اعیان و مشاهیر خراسان از ما درخواست کردند تا رعایت و حمایت ایشان کنیم و بمساعدت و معاونت ایشان قیام و اقدام نماییم.
حل جدول
همراهی
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
فرهنگ معین
(مُ عِ دِ) [ع. مساعده] (مص م.) کمک رساندن، یاری کردن.
فرهنگ عمید
کمک کردن، یاری کردن،
همراهی کردن، موافقت کردن،
فرهنگ واژههای فارسی سره
کمک همیاری
واژه پیشنهادی
معونت
معادل ابجد
1274